نيكانيكا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

پرستوي روياهاي ما

من یه دخترم

مرا  دختر خانوم  مینامند مضمونی که جذابیتش نفسگیر است… دنیای  دخترانه  من نه با شمع و عروسک معنا پیدا میکند و نه با اشک و افسون. اما تمام اینها را هم در برمیگیرد…من نه ضعیفم و نه ناتوان، چرا که خداوند مرا بدون خشونت و زورِ بازو میپسندد. اشک ریختن قدرت من نیست، قدرت روح من است… اشک نمیریزم تا توجهی را به خواستهام جلب کنم با اشکم روحم را میشویم. خانه بی من سرد و ساکت است چرا که شور و هیجان زندگی با صدای بلند حرف زدن، و موسیقی گوش دادن، نیست… زندگی ترنم لالاییِ آرامش بخشی را میطلبد که خدا در جادوی صدای من نهفته است. من تنها با ازدواج کردن و مادر شدن نیست که معنا میگیرم من به تنهایی معنا دارم، م...
3 شهريور 1394

خرید نیکا

چند روز پیش داشتیم می رفتیم خونه کمی خرید کردیم یکی از خریدامونو پیدا نکردیم گفتم نیکا بریم خونه وسایلمونو بزاریم بعد بریم یه چیز دیگر بخریم وقتی رسیدیم خونه خانم مسن همسایه روی پله خونمون دم در نشسته بود سلام کردی نه یه بار نه دو بار چندین بار خانم همسایه هم لطف کردند و هیچ کدوم از سلامهای شما رو بی جواب نذاشتند بعد ازت پرسید کجا می ری شما هم گفتی می ریم یه چیز بخریم . نزدیک خونمون یه بقالی هست که روزای پنجشنبه و جمعه که ما خونه ایم بابایی لطف می کنه و با شما می رید نون که بخرید از بقالی هم برای شما خرید می کنن آقای فروشنده دم در نشسته بود که شما با دیدنشون گفتی آقا به به داری آقای فروشنده از جاشون بلند شدند و گفتند بله بله که دارم و دا...
2 شهريور 1394

نفس من

تو که باشی                     بس است ...                                      مگر من جزء نفس چه می خواهم ............... وقتی برمی گردم به صفحات اول وبلاگت می بینم چقدر عکس، چقدر نوشته مونده چه چیزهایی که دلم می خواست برات بنویسم و چه عکسای نازی داشتی که دلم می خواست توی وبلاگت باشه ولی چون وقت نکردم همه جا موندن. نفس مامان، مامان با تو نفس می کشه مراقب خودت باش...
2 شهريور 1394

خوابوندن ماهتیسا توسط نیکا شادونه

پنجشنبه شام خونه دایی اینا بودیم. تو عاشق ماهتیسایی همینطور ماهتیسا تو رو خیلی دوست داره. به ماهتیسا میگی ماسایا یا ماه تاسا . توی داییها هم چون دایی داودو از همه بیشتر می بینی خیلی باهاش جوری. وقتی می بینیشون خیلی ذوق می کنی اونشبم خیلی تلاش میکردی که ماهتیسارو بخوابونیش اینم چندتا عکس از اون شب . ...
2 شهريور 1394

دوستان مهدکودک

اینم عکس دو تا از دوستای خوبت توی مهد کودک گهواره شادی هلیا خانم(لباس روشن) و نگار جون(لباس قرمز) هلیا جون همیشه وقتی میام دنبالت به من یادآوری می کنه که کرم ضدآقتابتو بزنم. کلاه روی سرت هم برا تولد یکی از هم مهدیاته. امیدوارم امسال بتونم یه تولد درست و حسابی برات بگیرم پارسال بخاطر تصادفمون نتونستم که این موضوع خیلی ناراحتم کرد. ...
28 مرداد 1394

بدون عنوان

کوچولوی نازنین دنبال چی می گردی؟ هر چی گشتم متوجه نشدم که پشت یا توی ویترین چه چیزی بود که اینقدر توجه تو رو جلب کرد. ...
28 مرداد 1394

عروسک بازی

عشق مامان دیگه تنها با خودت بازی می کنی البته خیلی کوتاه. ولی همینشم برای من کلیه. عروسکاتو بر می داری با هاشون حرف می زنی دیروز شنیدم به عروسکت که می خواستی سوار تاب بکنی و زورت نمی رسید می گفتی اذیت نکن اِ (مثل دایی تکه کلامت شده اِ). یا وقتی عروسکات نمی خوابن دعواشون می کنی یا به من می گی مامان دواش کن. و بعضی وقتا هم دیگه شروع به داد و بیداد و گریه می کنی از 50 تا عکسی که ازت تو حالت بازی گرفتم با زور چندتایی رو جدا کردمو گذاشتم (اصلا دلم نمی خواست حالتی از چهره یا حرکاتتو حذف کنم ولی مجبور بودم تعدادو کم کنم. اینم آخر بازی وقتی عروسکت به حرفت گوش نمی ده و به گفته خودت ممی خوابه ...
28 مرداد 1394