نفس من
تو که باشی
بس است ...
مگر من جزء نفس چه می خواهم ...............
وقتی برمی گردم به صفحات اول وبلاگت می بینم چقدر عکس، چقدر نوشته مونده چه چیزهایی که دلم می خواست برات بنویسم و چه عکسای نازی داشتی که دلم می خواست توی وبلاگت باشه ولی چون وقت نکردم همه جا موندن. نفس مامان، مامان با تو نفس می کشه مراقب خودت باش . هنوز شبها نمی خوابی یا اگرم می خوابی حس می کنم خواب سنگین نداری و در عوض تو مهد همش خوابی. خوراکت به نسبت خوبه و تحرکتم بالاست البته دیشب که داشتیم می رقصیدیم حس کردم خسته شدی شایدم داشتی بازی می کردی چون هی خودتو می نداختی زمین و سرت رو می ذاشتی رو بالش که من فکر می کردم خسته شدی ولی باز بلند می شدی و شروع به رقص میکردی . غیر از اینا خیلی چشای نازتو می خارونی و از نوزادیت خیلی وقتا آب ریزش بینی داشتی و هنوزم داری و اینها نگرانم می کنن. از زن دایی آتنا تلفن یه دکتر دیگرو گرفتم که می گفت خیلی خوبه و روشا جونو چند بار پیش اون بردن منم زنگ زدم امروز ساعت 5 وقت گرفتم ببرمت پیش اون تا خیالم از هر جهت راحت بشه و بعدها خدای نکرده دچار مشکل نشی . هر وقت می ریم دکتر اجازه نمی دی که دکتر معاینت کنند اینبار کلی باهات دکتر بازی کردیم و قرار شده امروز بریم پیش آقای دکتر دارو بهمون بده تا دیگه آب دماغمون نیاد و چشممون نخاره که شما هم قبول کردی.
انشاء الله که هیچ مشکلی نداشته باشی. با نزدیک شدن به زمان دکترت تپش قلبم شدیدتر شده عشق مامانی