خرید نیکا
چند روز پیش داشتیم می رفتیم خونه کمی خرید کردیم یکی از خریدامونو پیدا نکردیم گفتم نیکا بریم خونه وسایلمونو بزاریم بعد بریم یه چیز دیگر بخریم وقتی رسیدیم خونه خانم مسن همسایه روی پله خونمون دم در نشسته بود سلام کردی نه یه بار نه دو بار چندین بار خانم همسایه هم لطف کردند و هیچ کدوم از سلامهای شما رو بی جواب نذاشتند بعد ازت پرسید کجا می ری شما هم گفتی می ریم یه چیز بخریم . نزدیک خونمون یه بقالی هست که روزای پنجشنبه و جمعه که ما خونه ایم بابایی لطف می کنه و با شما می رید نون که بخرید از بقالی هم برای شما خرید می کنن آقای فروشنده دم در نشسته بود که شما با دیدنشون گفتی آقا به به داری آقای فروشنده از جاشون بلند شدند و گفتند بله بله که دارم و داخل مغازه شدند و شما هم پشت سرشون اصلا انتظار همچین کاری رو نداشتم برام خیلی جالب بود و من که قصد خرید برای شما رو نداشتم مجبور شدم برات بستنی بگیرم.