نيكانيكا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

پرستوي روياهاي ما

کودکم از دل نوشته هایم ساده نگذر به یاد داشته باش این دل نوشته ها را یک "دل" نوشته

 

 

تولد چهارسالگی

  عشق مامانی گذاشتن عکسای نازت تو وبلاگت خیلی به تاخیر افتاد ولی دلم نمیومد که بی خیال وبلاگت بشم از امروز انشاءالله با وجود بخشهای متنوعی که تو وبلاگ گذاشته شده بتونم تمام لحظه های زندگیتو ثبت کنم   ...
28 بهمن 1396

سالگرد مادر جون

مادر ای پرواز نرم قاصدک.                  مادر ای معنای عشق شاپرک .                                                ای تمام ناله هایت بی صدا.                                                                                   مادر ای زیباترین شعر خدا ...
5 مهر 1394

نیکا تو مسابقه هفتگی نی نی عکس

عشق مامان نی نی عکسم یه سایت دیگه از سایتهای کودکانس مطالب خیلی خوبی داره که من ازشون خیلی استفاده کردم . یه مسابقه هفتگی هم داره که چند تا از عکسای نازتو براشون فرستادم امروز که اومدم سایتو باز کردم دیدم عکس شما هم گذاشتن جزو عکسای نی نی هاشون و 3 تا هم دیدگاه برات گذاشتند منم گوشیو برداشتم به هر کس که می شناختم خبر دادم و گفتم که بهت رای بدن عمه فاطیما که طوفان کرد. شیر زن عمو اکرم جون سر رفت و فکر کنم عمه ریما هم قید صبحونشو زد خلاصه به خاله ها هم از طریق خاله فرشته خبر رسانی شد تو لاین هم به دوستای دیگه خبر دادم  تو شرکتم بالا سر همکارام رفتم و بهشون گفتم برن تو سایت و عکساتو ببینن و بهت رای بدن امیدوارم که برنده شی.  اینم ع...
10 شهريور 1394

عکسهای منتخب

یکی از قوانین سایت این بود که از زیباسازها استفاده نکینم ولی من تو هر وبلاگی که رفتم دیدم کلی چیزای خوشگل گذاشتن که کم کم منم یاد می گیرم ولی فعلا اینارو داشته باشید.   ...
4 شهريور 1394

تو رو خدا ماشاء الله یادتون نره

عزیز دردونه مامانی میدونی که همه چیزت تکه تک، نمی دونم از چه تاریخی شروع به حرف زدن کردی شاید اینجا نوشته باشم شایدم نه ، ولی مطمئن باش توی فیلمات هست خیلی جای افسوس داره که اینجا نمی تونم صداهاتو بزارم یا فیلماتو شایدم بشه من هنوز بلد نیستم خیلی چیزارو هنوز بلد نیستم باید یه کلاس برم پیش زن دایی آتنا اون خیلی خوب بلده . اما مهم اینکه یه جایی اینا ثبت بشه که همیشه و هرجایی در دسترس باشه و منهم به توان و وقت خودم سعی کردم برات این وبلاگو بسازم تا تمام حرفایی که ممکنه زمان از خاطر ببره اینجا ثبت بشه که بعدها با هم بخونیم و لذت ببریم. چند روز پیش داشتیم می رفتیم خونه کمی باد میومد بهت گفتم نیکا باد می یاد شما هم گفتی (البته مثل رباط صحبت می ...
4 شهريور 1394

دکتر رفتن نیکا

عشق مادر  دوشنبه بعد از ظهر با هم رفتیم دکتر. اول که وارد شدیم طبق معمول شروع کردی به گریه کردن و اینکه (( بیریم بیریم) ). چند تا کوچولوی دیگه تو مطب بودند با دیدن اونا آروم شدی و بعد شروع به آتیش سوزوندن کردی به بچه هایی که اونجا بودن از تغذیه خودت دادی به منشی آقای دکتر ناطقیان هم تعارف کردی (( خاله بیفرمایید )). مامانی که اونجا بودند می پرسیدند دو سالت شده و من با افتخار می گفتم نه نوزده ماهشه . یه مامانی که اونجا بود و پسرش دقیقا همسن شما بود می گفت پسره من فقط می گه بابا، مامان دختر شما چه خوب صحبت می کنه. منم تند و تند تو دلم می گفتم الله اکبر ،الله اکبر، الله اکبر بابایی بهم یاد داده آخه من همیشه عصبانی می شدم که مردمی که تو ر...
4 شهريور 1394

من یه دخترم

مرا  دختر خانوم  مینامند مضمونی که جذابیتش نفسگیر است… دنیای  دخترانه  من نه با شمع و عروسک معنا پیدا میکند و نه با اشک و افسون. اما تمام اینها را هم در برمیگیرد…من نه ضعیفم و نه ناتوان، چرا که خداوند مرا بدون خشونت و زورِ بازو میپسندد. اشک ریختن قدرت من نیست، قدرت روح من است… اشک نمیریزم تا توجهی را به خواستهام جلب کنم با اشکم روحم را میشویم. خانه بی من سرد و ساکت است چرا که شور و هیجان زندگی با صدای بلند حرف زدن، و موسیقی گوش دادن، نیست… زندگی ترنم لالاییِ آرامش بخشی را میطلبد که خدا در جادوی صدای من نهفته است. من تنها با ازدواج کردن و مادر شدن نیست که معنا میگیرم من به تنهایی معنا دارم، م...
3 شهريور 1394

خرید نیکا

چند روز پیش داشتیم می رفتیم خونه کمی خرید کردیم یکی از خریدامونو پیدا نکردیم گفتم نیکا بریم خونه وسایلمونو بزاریم بعد بریم یه چیز دیگر بخریم وقتی رسیدیم خونه خانم مسن همسایه روی پله خونمون دم در نشسته بود سلام کردی نه یه بار نه دو بار چندین بار خانم همسایه هم لطف کردند و هیچ کدوم از سلامهای شما رو بی جواب نذاشتند بعد ازت پرسید کجا می ری شما هم گفتی می ریم یه چیز بخریم . نزدیک خونمون یه بقالی هست که روزای پنجشنبه و جمعه که ما خونه ایم بابایی لطف می کنه و با شما می رید نون که بخرید از بقالی هم برای شما خرید می کنن آقای فروشنده دم در نشسته بود که شما با دیدنشون گفتی آقا به به داری آقای فروشنده از جاشون بلند شدند و گفتند بله بله که دارم و دا...
2 شهريور 1394