نيكانيكا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

پرستوي روياهاي ما

آماده شدن برای خوردن غذا

یه مدت پاد گرفته بودی تا می گفتم نیکا بیا غذا، می دویدی می خواستی بری روی میز غذات بشینی و این تلاش که اوایل با کمک مامانی صورت می گرفت اشتهاتو بیشتر می کرد. عاشقتم کوچولوی نازم    پیروزیت مبارک (انشاء الله همیشه پیروز باشی) ...
14 مرداد 1394

نیکا در راه مهدکودک

محل کار مامان تو محدوده طرح ترافیکه بخاطر همین بابایی نمی تونه هر روز مارو برسونه یک روز در میان مجبوریم با تاکسی بریم گاهی وقتا سرحالی و گاهی وقتا بی حوصله و عصبی. این روز لج کرده بودی و حاضر نبودی بغل مامان باشی می خواستی خودت راه بری ولی خلاف جهت . آقای گل فروش که عصبانیت خانمی رو دید رفت تو مغازه و یه شاخه گل خوشگل آورد و بهت داد اونوقت شما هم قبول کردید و به راه ادامه دادیم. ...
14 مرداد 1394

آنچه گذشت

با اینکه گفتم زود به زود به وبلاگت سر بزنم بازم 4 ماه از آخرین نوشته هام گذشت عسلی مامان روز به روز بزرگتر می شی و شیطنتات خاص تر. روزای نابی رو با هم سپری می کنیم که دیگه تکرار نمی شن. شبا اصلا خواب نداری و روزا توی مهدکودک همش خوابی. به قدری خوابت تو روز زیاد شده بود که از مهد باهام تماس گرفتن و گفتن که جرا اینقدر نیکا می خوابه مشکلی نداشته باشه خیلی نگران سلامتیت بودم بعد از رفتن دکتر و دادن آزمایش خیالم راحت شد که خدا رو شکر هیچ مشکلی نداری و صحیح و سالمی و مشکل در آوردن دندونای جدیدته.جدیدا دو تا دندون دیگه هم تو فک بالات بیرون زده. کلماتی که می تونی بگی خیلی زیاده و خیلی کم پیش می یاد که نتونتی کلمه ای رو درست تلفظ کنی یکی از اون کلمات...
10 مرداد 1394