اولين ساعات ورودت به دنیای آدم بزرگا
نازنين من بعد از 9 ماه انتظار بالاخره ساعت 2:45 دقیقه صبح روز 23 دی ماه، سال 1392 تو بیمارستان صارم اکباتان تهران به دنیا اومد و شادي بخش زندگيمون شد. ...
نویسنده :
مامان ثريا
13:53
انتظار و باز انتظار
این روزها که می گذرد٬ هر روز احساس می کنم که کسی در باد فریاد می زند احساس می کنم که مرا از عمق جاده های مه آلود یک آشنای دور صدا می زند آهنگ آشنای صدای او مثل عبور نور مثل عبور نوروز مثل صدای آمدن روز است ای روزهای خوب که در راهید! ای جاده های گمشده در مه! ای روزهای سخت ادامه! از پشت لحظه ها به در آیید! ای روز آفتابی! ای مثل چشمهای خدا آبی! ای روز آمدن! ای مثل روز٬ آمدنت روشن! این روزها که می گذرد٬ هر روز در انتظار آمدنت هستم! قیصر امین پور ...
نویسنده :
مامان ثريا
22:46
روز و ساعت تولد عشقم
هنر مامان و بابا
این پیشی کاغذی رو مامان و بابا قبل از اینکه تو بدینا بیای برای تو ساختن (شاید بخاطر همینه که تو الان اینهمه عاشق پیشی هستی) بابایی چنان با حوصله کار می کرد که باور کردنی نبود. ...
نویسنده :
مامان ثريا
22:44
در انتظار آمدنت و چه سخت انتظاری
وقت گذرانی
دکتر بهم استراحت مطلق داده بود و باباجون اصرار داشت که برم خونه اونا بمونم ولی من ترجیح می دادم خونه خودمون باشم و برای اینکه حوصلم سر نره و بتونم با آرامش در انتظارت بمونم با یاکریمای توی بالکن دوست شدم روزای اول ازم فرار می کردند ولی اونا هم کم کم منو پذیرفتند براشون غذا می ریختم ساعتها پشت پنجره می شستمو نگاه می کردم و ازشون فیلم برداری می کردم شبم وقتی بابا می یومد کلی ازشون برای بابایی می گفتم. ...
نویسنده :
مامان ثريا
13:21