نيكانيكا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

پرستوي روياهاي ما

چهارده ماهگی وروجک من

پریشب بابا علی با همسایه پایینی داشت صحبت می کرد و من داشتم تو کشو دنبال چیزی می گشتم وروجکم اومد دستشو کرد تو کشو و قوطی روغن وازلین رو برداشت گهگاه این کارو می کرد و کمی با قوطی بازی می کرد و بعد رها می کرد و می رفت منم برای اینکه بتونم کارمو بکنم چیزی بهش نگفتم کارم که تموم شد برگشتم دو دستی کوبیدم توی سرم وای خدای من گفتم نیکا این چه کاریه می کنی با شادی خندید و بلند شد که در بره جلوشو گرفتم با دستای روغنیش پامو چسبید و شروع کرد به خنده تمام سرش روغن خالی بود گریم گرفته بود خدایا چه کار کنم بابا علی که دید گفت این چکاریه بابایی حاضر نشد که سر وروجکو بشویه و من مجبور شدم ببرمش حمام 4 بار شامپو زدم ولی فایده ای نداشت آخرشم با سر روغنی از ح...
26 اسفند 1393

آبله مرغون نیکا شادونه

جمعه صبح گفتیم بریم خونه باباحاجی اینا که نیکا خانومو بزاریم پیش عزیز بریم براش خرید کنیم وسط راه زنگ زدیم به بابا حاجی که گفت ما باغیم و کسی خونه نیست خاله میترا هم در حال خونه تکونی بود به خاله مینا زنگ زدیم اونم می خواست بره بیرون مجبور شدیم بزاریم شب که خاله میترا کارشو تموم کنه بعد ما خانومی رو ببریم خونه باباجون اینا  می خواستیم کمی براش خرید کنیم که شنبه توی مهد بتونه عکسای خوشگل خوشگل بندازه با بابایی رفتیم خونه باباجون اینا که خاله ها شادونه رو نگه دارند که شانسی دیدیم دایی ها هم اومدن (باباجون سرکار سرش خورده بود به آهن و شکسته بود و ما خبر نداشتیم) ما هم شادونه رو گذاشتیم پیش زن دایی الهام و سریع رفتیم ولی چیز زیادی نتونستیم ...
25 اسفند 1393

با زندگی آشتی باش

«نیکای نازنینم عشق مادر این را بدان: قوی کسی است که نه منتظر میماند کسی خوشبختش کند و نه اجازه میدهد کسی بدبختش کند!! هر گاه زندگی را جهنم دیدی، سعی کن پخته از آن بیرون آیی... سوختن را همه بلدند!! زندگی هیچ نمیگوید، نشانت میدهد!! با زندگی قهر نکن... دنیا منت هیچکس را نمیکشد»  
18 اسفند 1393

نیکا بابایی

نیکای وروجک من جدیدا یاد گرفته وقتی صدای زنگ بابایی (یا هر کس دیگه به خیال اینکه بابایی اومده) می یاد می دوه منو می چسبه و بالا و پایین می پره که منو بغل کن. منم بغلش می کنم و با هم می ریم پشت در منتظر می مونیم تا بابا از پله ها بیاد بالا و دالی کنه اونوقت نیکا خانم کلی ذوق می کنه البته این وسط هم من بی نصیب نمی مونه کلی سرو صورتم از سیلی های نیکا خانم فیض می برن و گاهی هم دل درد از پس لگدکوبی نیکا خانم نصیبم می شه. عشق من به لیمو می گه میمو و با چه ولعی میموهارو می خوره شیر پاکتی با نی هر روز می بره مهد شبا هم تو خونه میل می کنه کلی حرف می زنه که من زبونشو متوجه نمی شم
18 اسفند 1393

بدون عنوان

عشقم بعد از برگشتن از خونه باباحاجی اینا جفتمون مریض شدیم و شما چند روزیه که سرفه های بدی می کنی شب اول کمی تبت بالا بود که مجبور شدم تا صبح بالا سرت باشم و پاشویت کنم ولی خدا رو شکر شبای دیگه تبت کمتر بود و بالاخره دیروز بردیمت مرکز فوق تخصصی کودکان پگاه. دیروز که رفتیم خونه برات لیموشیرین بردیم و دادم که بخوری (تو عاشق لیموشیرینی) خودم رفتم آشپزخونه موبایلم زنگ خورد دیدم تو با عجله بلند شدی و داری دنبال موبایلم می گردی برگشتم و بهت گفتم شما کاری نداشته باش با من کار دارن شما برو میوتو بخور نگا بهم کردی و گفتی بعداً الهی فدای تو بشم که اینقدر باهوشی وقتایی که پوشکتو کثیف می کنی می برمت عوضت کنم چون نمی زاری جدیدا یاد گرفتم که با آینه دستشوی...
5 اسفند 1393

هنرنمایی نیکا

دیروز برای دیدن عزیز و باباحاجی که از مکه برگشته بودن رفتیم خونه باباحاجی اینا بعد از ناهار و بعد از رفتن مهمونا عمه ریما برای سرگرمیت لاکاشو داد بهت و خودشم شروع کرد به روی هم چیدند اونا بعد از چند لحظه همه ما ناباورانه دیدیم که تو هم دونه دونه اونارو روی هم چیدی تا سه تا دونشو می تونستی بچینی ولی چهارمی رو که می خواستی بزای بقیه هم می ریخت بعدش هم برای خودت دست می زدی. عشق باهوش من عاشقتم  ...
2 اسفند 1393

قدردانی و سپاس

خداوند نیایش ما را به سه گونه اجابت می کند می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد می گوید نه و نیکوتر از آن را به تو می بخشد به صبر می خواندت و نیکوترین اعطا می کند خدواندا از تو به خاطر صبری که به من اعطا کردی، سپاسگزارم
28 بهمن 1393

اولین های نیکا

اولین سفر کوتاهت به باغ بابا بزرگ تو هشتگرد بود بود اولین سفر بلندت به مریوان بود سفری سه روزه 19 اردیبهشت 93 اولین بار که تونستی بشینی 18 تیر ماه 1393 اولین غذایی که خوردی فرنی بود 22 تیر ماه 1393 اولین مرواریدای (2 تا همزمان تو فک پایین) قشنگ توی دهانت 16 آبان 1393  درخشیدند 1 آذر 93 هم دو تا دندونای فک بالات در اومدند . اولین بار که تونستی با پاهای قشنگت راه بری 4 آذر 1393 بود(سه، چهار قدم).
28 بهمن 1393