آنچه گذشت
با اینکه گفتم زود به زود به وبلاگت سر بزنم بازم 4 ماه از آخرین نوشته هام گذشت عسلی مامان روز به روز بزرگتر می شی و شیطنتات خاص تر. روزای نابی رو با هم سپری می کنیم که دیگه تکرار نمی شن. شبا اصلا خواب نداری و روزا توی مهدکودک همش خوابی. به قدری خوابت تو روز زیاد شده بود که از مهد باهام تماس گرفتن و گفتن که جرا اینقدر نیکا می خوابه مشکلی نداشته باشه خیلی نگران سلامتیت بودم بعد از رفتن دکتر و دادن آزمایش خیالم راحت شد که خدا رو شکر هیچ مشکلی نداری و صحیح و سالمی و مشکل در آوردن دندونای جدیدته.جدیدا دو تا دندون دیگه هم تو فک بالات بیرون زده. کلماتی که می تونی بگی خیلی زیاده و خیلی کم پیش می یاد که نتونتی کلمه ای رو درست تلفظ کنی یکی از اون کلمات اسم دختر دایته که به جای ماهتیسا می گی ماتاسا
چند روز پیش در بالکنو باز کردی و صدا می کنی مامان مامان هوووووا داغه
تو خیابون که می ریم گلی می بینی می گی آب بخوره بزرگ شه .
خاله ازت می پرسه تو مهد چکار می کنی گوشی رو می زاری زمین می ری وسط اتاق قر می دهی میگی اینجوری.
آزمایشگاه بیمارستان جم 94/03/18