چهارده ماهگی وروجک من
پریشب بابا علی با همسایه پایینی داشت صحبت می کرد و من داشتم تو کشو دنبال چیزی می گشتم وروجکم اومد دستشو کرد تو کشو و قوطی روغن وازلین رو برداشت گهگاه این کارو می کرد و کمی با قوطی بازی می کرد و بعد رها می کرد و می رفت منم برای اینکه بتونم کارمو بکنم چیزی بهش نگفتم کارم که تموم شد برگشتم دو دستی کوبیدم توی سرم وای خدای من گفتم نیکا این چه کاریه می کنی با شادی خندید و بلند شد که در بره جلوشو گرفتم با دستای روغنیش پامو چسبید و شروع کرد به خنده تمام سرش روغن خالی بود گریم گرفته بود خدایا چه کار کنم بابا علی که دید گفت این چکاریه بابایی حاضر نشد که سر وروجکو بشویه و من مجبور شدم ببرمش حمام 4 بار شامپو زدم ولی فایده ای نداشت آخرشم با سر روغنی از حمام خارج شدیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی