نيكانيكا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

پرستوي روياهاي ما

آبله مرغون نیکا شادونه

1393/12/25 14:16
نویسنده : مامان ثريا
248 بازدید
اشتراک گذاری

جمعه صبح گفتیم بریم خونه باباحاجی اینا که نیکا خانومو بزاریم پیش عزیز بریم براش خرید کنیم وسط راه زنگ زدیم به بابا حاجی که گفت ما باغیم و کسی خونه نیست خاله میترا هم در حال خونه تکونی بود به خاله مینا زنگ زدیم اونم می خواست بره بیرون مجبور شدیم بزاریم شب که خاله میترا کارشو تموم کنه بعد ما خانومی رو ببریم خونه باباجون اینا  می خواستیم کمی براش خرید کنیم که شنبه توی مهد بتونه عکسای خوشگل خوشگل بندازه با بابایی رفتیم خونه باباجون اینا که خاله ها شادونه رو نگه دارند که شانسی دیدیم دایی ها هم اومدن (باباجون سرکار سرش خورده بود به آهن و شکسته بود و ما خبر نداشتیم) ما هم شادونه رو گذاشتیم پیش زن دایی الهام و سریع رفتیم ولی چیز زیادی نتونستیم بخریم چون خانمی گریه زاری و شروع کرده بود و آروم نمی شد زن دایی هم زنگ زد که نیکا آروم نمی شه سریع برگشتیم درحالی که دو تا جوراب شلواری خریده بودیم و بعد برگشتیم خونه بابایی گفت نگا نیکایی رو پشه ها خوردن دو تا نقطه کوچیک قرمز تو صورتت بود فردا هم رفتیم مهد با کلی لباس (یه لباسم خودم براش دوختم) و گیره سر و تل و کفش قرار بود 5 تا عکس بگیرند خوشحال از اینکه لباسای خوشگل می پوشه و عکس می ندازه آخه سری قبل که قرار بود توی مهد عکس بندازه تصادف کردیم و نشد و این سری تمام تلاشمو کردم که عکسای نازی داشته باشه که از مهد زنگ زدن بیا نیکارو ببر بی تابی می کنه بدنشم ریخته بیرون سریع به بابایی زنگ زدم بابایی هم گفت الان خودمو می رسونم با بابایی رفتیم بیمارستان دکتر گفت آره آبله مرغونه و دوره داره چیز خاصی هم نیست از فردا بابایی توفیق پیدا کرد که در جوار نیکا خانم بمونه و مامانی سرکار بره


 

پسندها (1)

نظرات (0)