نيكانيكا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

پرستوي روياهاي ما

دلتنگیهای مادرانه

1394/5/27 12:23
نویسنده : مامان ثريا
123 بازدید
اشتراک گذاری

میدونم که دل تنگ میشم برای این روزها... برای این لحظه هایی که دارند تند تند میان و میرن و کودکی تو رو با خودشون میبرند. دلم میخواد تک تک روزهای با تو بودن حک بشن تو ذره ذره وجودم. میترسم یه وقت لحظه ای رو جا بذارم و دیگه فرصت برگشتن نداشته باشم.عشق نازنینم دلم تنگ میشه برای اون وقتهایی که سرت رو روی شونم میذاری و محکم بغلم میکنی و بعد هم بدون اینکه ازت بخوام بوسم میکنی...دلم میخواد جای بوسه هات تا ابد روی صورتم باقی بمونه. وقتی بغلت میکنم، یه نفس عمیق میکشم و هزار بار میبوسمت تا عطر خوب تنت تو ذهنم بپیچه و واسه همیشه جا خوش کنه.... لحظه هایی که پاهای کوچیکتو دراز می کنی و بهم می گی مامان بخواب و برام لالایی می خونی اخ که چقدر این خواب دلپذیره برام  

وقتی نوازشت میکنم و موهای نرمت رو با انگشتهام لمس میکنم، وقتی دستهای کوچولوت رو تو دستم میگیرم و تو خیابون قدم می زنیم، وقتی صورتم رو میچسبونم به صورتت تا گرمای نفست رو احساس کنم... چشمهام رو میبندم و همه رو به خاطر میسپارم...میدونم این ثانیه ها دیگه تکرار نمیشن. عشق نازنینم دلم تنگ میشه برای این خنده های شیرین و کودکانه ات، وقتی با هم شادی میکنیم، با هم میرقصیم و تو از ته دل میخندی و با نگاهت ازم میخوای تکرار کنیم و من مشتاق تر از تو منتظر تکرار و باز هم تکرار. دلم حتی برای بازیگوشیها و شیطنتهات تنگ میشه. برای کارهایی که نباید بکنی...برای لجبازیهات، گریه های بی دلیل و مدام....برای قهر کردنهات. برا چمباته نشستن تو پیاده رو و ذل زدنت به آب روان دلم تنگ می شه.

نمیدونم چه جوری تو بغلم بگیرمت، ببوسمت و لمست کنم تا سیر بشم، تا فردا دلتنگ نگاهت نشم، حتی برای ثانیه ای. شاید چند سال دیگه،وقتی برای خودت خانمی شدی، دیگه کودکی نکنی ....اونوقت من باز هم دلم تنگ میشه و باز هم دلم میخواد بیای کنارم و سرت رو روی شونم بذاری و بدون اینکه ازت بپرسم بگی مامانی دوستت دارم......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)