پارک رفتن نیکا خانم
عشق مامان حالا دیگه خیلی خوب راه می ری خیلی خوب می دویی بازی میکنی و از در و دیوار بالا می ری طوری که کنترل کردنت واقعا سخته و من جرات نمی کنم تنهایی ببرمت پارک .اولین باری که سه تایی رفتیم پارک به قدری ذوق کردی که بابایی گفت از این به بعد هر شب میارمت پارک.(بوستان گفتگو )
و آخر شب بقدری بابایی خسته شده بود که فکر کردم بگه تا چند سال دور پارکو خط بکشیم
البته روز 11 فروردین 94 دایی اسماعیل و زن دایی سمانه تو پارک چیتگر ناهار مهمونمون کردند همه بودند واقعا خوش گذشت و اینم یه سری از اون عکسا
من و خاله میترا و ماهتیسا و روشا کوچولو خودمونو کشتیم تا شما بشینید روی ماکت ماشینی که اونجا بود تا بتونیم دو تا عکس بگیریم
پارک بعدی رو با عمو بهرام و عمه فهیمه رفتیم که شما اونجا هم بهتون خیلی خوش گذشت.(پارک جوانمردان)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی