نيكانيكا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

پرستوي روياهاي ما

روزهای سپری شده

1393/11/13 13:06
نویسنده : مامان ثريا
99 بازدید
اشتراک گذاری

عشق مامان و بابا مدتهاست که می خواستم وبلاگت رو به روز کنم ولی متاسفانه شیطنتهای تو این اجازه رو بهم نمی داد سرکار هم بقدری مشغله داشتم که نمی شد حالا که مشغله کاریم از گذشته کمتر شده تصمیم گرفتم مابین کارام کمی هم با تو و خاطرات با تو بودن بگذرونم عشق زمینی من،تو این مدت خیلی اتفاقات خوب خندونکو بعضی ها هم ناگوار گریهبرای هر دوتامون رخ داد اتفاق خوب اینکه توی اردیبهشت ماه وقتی فقط 4 ماهت بود با بابایی سه تایی رفتیم مریوان پیش دوستای خوبمون آقا بختیار و نصرت جون خیلی خیلی بهمون خوش گذشت و از اتفاقای بدم اولین روزی که تو رو گذاشتم مهد کودک اونم مهد کودکی که اصلا دوستش نداشتم و تو فقط 5 ماهت بود و بخاطر اینکه مهد کودک قبلی که رزرو کرده بودم قبولت نکرد و گفت جات رو دادن به یکی دیگه، وای الانم که یادش می افتم دلم می خواد بزنم زیر گریه روزای خیلی سختی برام بود روزی دوبار می یومدم پیشت توی گرما بعشق اینکه زود بهت برسم تمام راهو می دویدیم نیم ساعتی که پیشت بودم تمام زندگیم بود تا دو ماه توی مهدکودک دنیای سهیل توی هفت تیر بودی و بعد از دو ماه بردمت گهواره شادی دلم آروم گرفت مهد خوبیه با مربی های خوب، اتفاق بعدی تصادفی بود که کردیم اول آذر 93 وقتی داشتیم از خیابون (عباس آباد سر میرعماد) رد می شدیم یه ماشین به من زد تو بغلم بودی افتادیم روی کاپوت ماشین و از اونجا افتادیم روی زمین وقتی بلند شدم تو رو که داشتی گریه می کردی بطرف خودم کشیدم صورتت زخمی شده بود و خراش خراش شده بود قلبم از جا کنده شد بلافاصله زنگ زدم به بابایی، بهش گفتم ما تصادف کردیم بابا جیغ میزد چی شده کجایید آدرسو که بهش دادم قطع کردم دلم بحالش سوخت سریع دوباره زنگ زدم بهش گفتم که تو سالمی مشکلی برای تو پیش نیومده آخه بابا عاشقته باور نمی کردم که این جوری عاشقت باشه بابایی موتور گرفته بود و سریع خودشو رسوند بهمون وقتی صورت تو رو دید زد زیر گریه به ماموری که می گفت چیزی نشده گفت صورت بچه ام داغون شده می گی چیزی نشده خدا خیلی خیلی بهمون رحم کرد تا مدتها درگیر همین تصادف بودیم هنوزم مامانی که زانوش از سه جا شکسته درگیره و درد داره ولی خدا رو شکر که تو سالمی قند عسل مامان
 

پسندها (2)

نظرات (0)