نيكانيكا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

پرستوي روياهاي ما

تو رو خدا ماشاء الله یادتون نره

1394/6/4 13:06
نویسنده : مامان ثريا
222 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دردونه مامانی میدونی که همه چیزت تکه تک، نمی دونم از چه تاریخی شروع به حرف زدن کردی شاید اینجا نوشته باشم شایدم نه ، ولی مطمئن باش توی فیلمات هست خیلی جای افسوس داره که اینجا نمی تونم صداهاتو بزارم یا فیلماتو شایدم بشه من هنوز بلد نیستم خیلی چیزارو هنوز بلد نیستم باید یه کلاس برم پیش زن دایی آتنا اون خیلی خوب بلده . اما مهم اینکه یه جایی اینا ثبت بشه که همیشه و هرجایی در دسترس باشه و منهم به توان و وقت خودم سعی کردم برات این وبلاگو بسازم تا تمام حرفایی که ممکنه زمان از خاطر ببره اینجا ثبت بشه که بعدها با هم بخونیم و لذت ببریم.

چند روز پیش داشتیم می رفتیم خونه کمی باد میومد بهت گفتم نیکا باد می یاد شما هم گفتی (البته مثل رباط صحبت می کنی شمرده شمرده و با مکث)

من باد دوست دارم. هوا خیلی داغه .

یه روزم رفتی در بالکنو باز کردی و رفتی بیرون و بلافاصله برگشتی تو و گفتی : هوا خیلی داغه 

چند وقت پیشا داشتم خونه رو تمیز می کردم من از یه طرف جم می کردم خانمی از یه طرف می ریخت و توجهی هم به اخطارهای من نمی کرد کفری شدم گفتم نیکا بیام گوشتو بگیرم گفتی نه بابا گفتم بابا بیاد گوشتو بگیره گفتی:آیه منم داد زدم بابایی نگا کن نیکا اذیت می کنه بیا گوششو بگیر، برگشتی گفتی:من بابا دوس دارم

یه روز برگشتی بهم گفتی :مامان می می گفتم نه نیکا خانم می می مال کوچولوهاست شما دیگه بزرگ شدی دیگه باید غذا بخوری دیدم رفتی تو دلم گفتم افرین چه خانم شده واقعا دیگه بزرگ شده چند ثانیه بعد عروسکتو کشون کشون اوردی گفتی: مامان می می بده گفتم نه اینم بزرگ شده دیگه نباید می می بخوره ایندفعه رفتی و عروسکی رو که خاله میترا از مشهد برات اورده بودو اوردی و گفتی نی نی چوچولو در بیار در بیار خلاصه اونقدر اصرار کردی که مجبور شدم به نی نی می می بدم  و بعد بله نی نی رو زدی کنار و خودت شروع به خوردن شیر کردی.

وقتی تو خیابون راه می ریم اشغالی روی زمین باشه چشاتو ریز می کنی و دستتو باز می کنی و تکون می دی می گی اَه اَه کثیفه و اگر آقایی اونجا باشه می گی : آقاااا اشقال نریز اَه اَه 

موقعه ای که می خوای چیزی رو بخوری می گی بوخورم بوزورگ شم بعد با یه مکث قوی شم یا وقتی تو خیابون دارن گلارو آب می دن می گی بوخورن بوزورگ شن

خانومی دیگه واقعا بزرگ شدی حالا دیگه بعضی وقتا با عروسکات بازی می کنی باهاشون حرف می زنی دو تا از اونا فعلا برات بزرگن و سنگین با زور بلندش می کنی بزاری روی تاپ نمی تونی بعضی وقتا از من کمک می خوای و  می گی مامان ممی شینه بعضی وقتا باهاشون دعوات می شه اون روز شنیدم به یکی شون که نمی تونستی روی تاپ بشینونیش می گفتی اِ اذ  یت نکن اِ

برات غذا گرم می کنم اولش خودت می خوری وقتی که سیر شدی یا به پاهات می دی بخورن یا با زور می دی اون بدبختا بخورن اگرم نخورن اعتراض می کنی که اِ ممی خورن اِ بخور اِ

 

 

پسندها (4)

نظرات (0)