نيكانيكا، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

پرستوي روياهاي ما

دکتر رفتن نیکا

1394/6/4 12:27
نویسنده : مامان ثريا
187 بازدید
اشتراک گذاری

عشق مادر 

دوشنبه بعد از ظهر با هم رفتیم دکتر. اول که وارد شدیم طبق معمول شروع کردی به گریه کردن و اینکه ((بیریم بیریم)). چند تا کوچولوی دیگه تو مطب بودند با دیدن اونا آروم شدی و بعد شروع به آتیش سوزوندن کردی به بچه هایی که اونجا بودن از تغذیه خودت دادی به منشی آقای دکتر ناطقیان هم تعارف کردی ((خاله بیفرمایید)). مامانی که اونجا بودند می پرسیدند دو سالت شده و من با افتخار می گفتم نه نوزده ماهشه . یه مامانی که اونجا بود و پسرش دقیقا همسن شما بود می گفت پسره من فقط می گه بابا، مامان دختر شما چه خوب صحبت می کنه. منم تند و تند تو دلم می گفتم الله اکبر ،الله اکبر، الله اکبر بابایی بهم یاد داده آخه من همیشه عصبانی می شدم که مردمی که تو رو می بینند چرا ماشاء الله نمی گن یا چرا اصلا اینجوری لپاتو می گیرن من خودم یه بچه ای که می بینم صدتا ماشاء الله و الله اکبر و هزار ماشاء الله و ... اینا می گم که بچه چشم نخوره اینا چرا نمی گن بابایی هم که نگرانی منو می دید می گفت سه تا الله اکبر بگی حله خدا از چشم بد محفوظش می کنه خلاصه اینکه بعد از نیم ساعت آقای دکتر اومدن و نوبت ما شد اولش خوب وارد شدی ولی بعد شروع به گریه کردی ولی ارومتر بودی نسبت به دفعات قبل. دکتر بعد از معایناتی که انجام داد احتمال آلرژی برات داد و گفتند که باید تست آلرژی تو بیمارستان دی بدی و بعد از دو ماه مصرف دارو بازم بریم پیشش. 

امیدوارم که هیچ نوع آلرژی نداشته باشی عشق مامانی.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)